یادی از حمید سمندریان؛ تو نیستی استاد و ما منقرض شدیم
آدمهای بزرگ گرانش خاص خود را دارند. تابع قواعد زمانی و جاذبهای زمینی نیستند. آدمهای بزرگ کهکشان خود را میسازند. اما در این کهکشان و در اینجای جغرافیا و با همین جاذبه و زمان زمینی، ما در این ده سال، بسیار سختی کشیدیم. به جای ده سال ده ها سال درجا نزدیم، بلکه عقب رفتیم. همیشه میگفتی خاصه خرجیها هنر تئاتر را نابود کرده است. خواستم بگویم اکنون خاصه خرجی ها ردیف بودجه گرفتهاند. میگفتی باید کسی باشد یا یک نیرویی که جلوی هر کسی را که خواست بگوید بازیگر است یا کارگردان را بگیرد. اکنون همه ما، همه خودمان را از بین بردهایم. منقرض شدهایم. کسی نمانده است. ما کریهترین کراهتهای هر دورانی را بصورت خود مالیدهایم. در این میدان، پشت ما با لمپنهای اجارهای و با ابتذال جاذبه و زمان به خاک مالیده شده است. ما در زیر زبالههای هرکول اوجیاس نماندیم. ما به جبر زمانه شدیم خود زبالهها. خواستیم شر باشیم تا به بازگشت شرارت پا به زلالت بگذاریم؛ اما شر برای ما جایی نگذاشت که آونگ ذهن خود را به سویه نیک نیز حرکت دهیم. ما در شر ماندیم. انسانیت تا حد جنسیت فروکاهیده شده است. آنقدر در برابر هم سکوت کردیم، آنقدر به کین و رد و نفرین خود و نه شرایط – که دلالی اوقات پرداختیم که اکنون حتا از خودمان هم چیزی نمانده برای عزیمت و یا به جبر سوی هزیمت! ما تکه های خود را در جاده ی شدن جا گذاشتیم و فقط خو گرفتیم به بودن. میراث، به توبره کشیدن تبدیل به نظم اجتماعی ما شد و تن به پایه میز شدن و بر صندلیهای کسالت خود برای اجرا زنبیل گذاشتن، حرفهایگری ما شد. ما نه انگشتی برای آرشه و خرک و نه پایی برای بر صحنه گذاشتن داریم. صحنه دیگر طناب بند بازی نیست. در ضمن دو موسس گروه پاسارگاد در دو سال اخیر به شما ملحق شدند: پرویز پورحسینی و حمید لبخنده. فکر کنم حالا که آقالو هم بساط حضور همه شما را در یک جا فراهم کرده و هما نیز مثل همیشه علاوه بر انسان بودن، تهیه کننده خوبی است؛ چه گروه بی نظیری آنجا گرد آمدهاید. به نظرم اکنون نوبت مکبث است و حتا دیگر نه گالیله! چرا که خواب جایز نیست وقتی مکبث دست به خون خواب برده است! ۵۷۵۷