آخرین و جدیدترین اخبار فرهنگی و هنری

ماه تابان در آستان کربلا

اداکسو

پس از سه شبانه روز پیاده روی در مسیری هشتاد کیلومتری- که همه لحظاتش خاطره بود-، به کربلا رسیدیم: آستان عشق مان، بارگاه حبیب مان و سفینه نجات مان. وارد خیابان قبله العباس (ع) شدیم که یک راست به سمت بین الحرمین می رود. به میدان المیزان که رسیدیم، گنبد نورانی و زیبای حرم حضرت ابوالفضل (ع) دیده می شد. خیلی ها همان جا که می رسیدند، چند دقیقه ای می ایستادند و دعا و شکر میکردند که توفیق پیدا کرده اند به زیارت اهل بیت(ع) مشرف شوند. ما هم چنین کردیم. انقدر ازدحام بود که تا خانه ابو محمد دو ساعت راه رفتیم. هرچه به اربعین نزدیک می شویم، کربلا شلوغ تر می شود. ابومحمد یک عراقی ساکن شهر کربلاست که با مسعود دوست بود و با اصرار او و هماهنگی مسعود، ما در کربلا مهمان خانه اش بودیم. او نیز فردی امام زمانی بود و در هر اتاقش نمادها و تابلوهای «یا صاحب الزمان» دیده می شد.

ابو محمد مرد خوش اخلاق و میانسالی است که هر سال در دهه اربعین، خانواده اش را به خانه یکی از همسایه ها می فرستد و خانه را در اختیار زائرین قرار میدهد و شنیدیم که بیشتر کربلایی ها این کار را انجام می دهند و مهمان زائر دارند. کوله پشتی ها را گذاشتیم و راهی حرم شدیم. مسعود گفت بر خلاف تشرف به سایر حرم ها که مستحب است انسان غسل کند و با لباس های طاهر به حرم مشرف شود، در مورد زیارت امام حسین علیه السلام گفته اند با همان سر و صورت و لباس خاک آلود و پاهای تاول زده از پیاده روی، مشرف شوید. با اشتیاق فراوان از مقام صاحب الزمان(ع) و بازار امام صادق(ع) و نهر الحسینیه گذشتیم و به سوی حرم مطهر سالار شهیدان حرکت کردیم و به لطف خدا با سلامتی و راحتی وارد صحن سرپوشیده شدیم.

چقدر انتظار این لحظه ها را داشتیم؛ چقدر در طول پیاده روی، این لحظه ها را در ذهن مجسم می نمودیم؛ چقدر در نیت این سفر، نیابت از صاحب الزمان(ع) را با خود مرور می کردیم. اکنون با خود می گفتیم نه از سوی خودمان، بلکه از سوی صاحب الزمان به جدّ غریبش سلام کنین و به نیابت از مولا، زیارت امام را بخوانیم. اساتید به ما گفته اند وقتی شما از سوی بزرگی نامه ای را می خواهید به بزرگ دیگری برسانید وقتی نزد او می روید چون سفیر آن بزرگ هستید، شما را احترام می کنند و گرامی می دارند، اکنون ما که نیت نیابت از صاحب الزمان کرده ایم وقتی از سوی ایشان سلام می دهیم و زیارت می کنیم، بیشتر و زودتر، سلام ما را جواب می دهند و توجه می کنند و گرامی می دارند. ازدحام زیاد بود و نتوانستیم وارد ضریح مطهر شویم لذا در همان صحن سرپوشیده نماز و زارت را بجا آوردیم. دقایقی هم کنار ضریح حبیب بن مظاهر رفتیم و این یار با وفای امام را هم زیارت کردیم.

مسعود در کنار ضریح حبیب ایستاد و دستش را در ضریح گره زد و گفت: ای حبیب دل امام، تو چه کردی که این قدر محبوب امام بودی و به این مقام رفیع رسیدی؟ به حق این مقام رفیعت، بیا و از خدا بخواه که ما را هم حبیب و مدافع و مرزبان حریم امام زمان مان قرار دهد. بیا و از مولایت حسین علیه السلام بخواه که ما نیز از خادمان و جان نثاران امام عصر علیه السلام گردیم. ای حبیب بزرگ! تو با آن دفاعت از امام زمانت به جایی رسیدی که همه اولیا و بزرگان بلکه همه زائران حسبنی خطاب به شما انصار ابیعبدالله می گویند : «و فزتم والله فوزاً عظیما» یعنی به حق خدا شما رستگار شدید آن هم رستگاری عظیم! ما هم دوست داریم با خدمتگزاری امام زمان مان رستگار شویم…مسعود این کلمات را با سوز دل و سویدای جان می گفت و می گریست و ما نیز در کنار او می گریستیم که حرف دل ما را می زد. مطمئن بودیم این حبیب دل سیدالشه‌داء، این ضجه هی ما را به محضر اربابش می رساند و ارباب کریم او، تقاضای حبیبش را بی جواب نمی گزارد…

****

در صفای بین الحرمین به سوی حرم مطهر حضرت ابالفضل العباس(ع) حرکت کردیم : آن قمر منیر و ماه تابان بنی هاشم؟ آن عبد صالح خدا، آن برادر با وفا، آن نماد شجاعت حیدر کرار؛ أسوه جوانمردی و ایثار. یک ندایی در درون ما را به سوی او می برد؛ می رویم و چشم به حرمش داریم تا مشرف می شویم. اینجا عرب ها، قلب شان، نه، پناهشان، نه، امیدشان نشسته است. اسم عباس که می آید، بدن شان می لرزد اگر از خط خارج شوند؛ زنان بچه مریض شان را می گذارند و قاطعانه می گویند عصر می آئیم او را ببریم اما سالم! و عصر ی آیند و سالم می برند، انگار نه انگار باید از او تشکر کنند. یک برادر که همه چیزش را می دهد تا از برادرش، نه، مولایش حمایت کند. باور می کنید آب رابا کف هایت از نهر برداری تا لب های سوخته از عطش را تر کنی اما به یاد برادر بیفتی که لب هایش چون تو خشکیده است؛ آب را به روی آب بریزی و مشک را پر کنی تا کودکان تشنه را سیراب سازی…

بیهوده اورا کنیه ابالفضل نداده اند او پدر فضیلت ها و بخشش هاست؛ فرزند امیرمومنان و عزیز دل ام البنین و محبوب زهرای مرضیه علیهم السلام. در ستایش او همین بس که برادر و مولایش، وقتی آن دلاور عرب را ناجوانمردانه به شهادت رساندند، فرمود:الان، کمرم شکست. می خواهم منتهای معرفتش را از رجز هایش هنگامی که دست راستش را با تیر جدا کردند ببینیم که گفت: والله ان قطعتموا یمینی/إنّی أحامی ابداً عن دینی/ و عن امامٍ صادق الیقینی/نجل النبی المصطفی الامینی: به خدا سوگند اگر دست راست مرا قطع کنید من تا ابد از دین خود حمایت خواهم نمود و نیز از امامم حمایت خواهم نمود که دارای یقینی صادق استو پور پیامبر امین حضرت مصطفاست…

در صحن او می توانی ساعت ها بنشینی و با او سخن بگویی: من برای دنیایم هیچ نمی خواهم؛ فقط می خواهم از شما توان بگیرم و همین کلمات شما را خطاب به امام زمانم بگویم؛ بگویم که دست از حمایت شما و دینم بر نمیدارم تا زنده هستم. دستم، پایم، چشمم، جانم، نذر شما و دین شما و راه شما…این توان را به من بدهید، شما می توانید و من مهمان شمایم؛ دخیل شمایم؛ مهمان نوازی شما حسینیان را دیده ام؛ باور ندارم مرا نومید کنید…داشتم همینطور با آن قمر منیر حرف می زدم یکی از خادمان آمد و به فارسی با لهجه عربی گفت:همراه من بیا؛ تعجب کردم میان آن هم جمعیت چطور مرا نشان کرده است؛ بی اختیار برخاستم و همراه او رفتم تا رسید به دفتری و اطاقی در عتبه مقدسه. گفت:اسمت چیست؟ گفتم. گفت: یک هدیه برایت دارم و دست کرد در کشوی میز و بسته کوچک سبز رنگی بیرون آورد…

بعد گفت:این تربت مخصوص حرم سیدالشهداء است که هنگام بازسازی حرم از کنار مدفن مطهر امام برداشته شده، یک کاشی هم به رنگ آبی لاجوردی داد که گفت مربوط به کاشی های قدیم حرم بوده وقتی کاشی های جدید را نصب می کردند. نمی دانم خواب بودم یا بیدار. همین چند لحظه قبل با ابالفضل علیه السلام صحبت می کردم؛ یعنی سخنانم و حاجتم را شنیده و به این زودی نشانه ای فرستاده است و آن خادم آستان از میان آن همه جمعیت به سراغ من آمده است؟ اشک از چشمان جاری شد و ناخودآگاه گفتم یا باب الحوائج… من می خواستم به پیروی از او به امامم بگویم مرا توان بدهید مثل او بگویم: انی أحامی ابدا عن دینی/ و عن امام صادق الیقینی…آن حضرت آن هدیه را برایم فرستاد تا بفرماید: راه صحیح همین است که نیت کرده ای؛ برو و از امام غریبت؛ از دینت که آماج حمله دشمنان بسیار است، حمایت کن؛ امامت را یاری کن؛ خدمتگزارش باش

۶۵۶۵

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا