خداحافظ آبیترین هوادار!
پسرکی که خودش گمان میکرد بیماری نادرش که باعث تغییراتی در حالت بدناش شده بود پیش از هر چیز نظرها را به خود جلب میکند، بیشتر با پوشیدن همیشگی و دائم رنگ آبی شناخته میشد، یک استقلالی تمام عیار که هیچ چیز و هیچکس مانع عشقاش به استقلال نبود و در هر حالی که بود برای آنها سراسر انرژی بود و عشق.
البته او با بیماریاش هم مشکلی نداشت و هرچه آن بیماری لجبازانه قصد دشمنی داشت با او، محمدرضا حسینی بنا داشت به دوستی کردن. دوست داشت همیشه از آن حرف بزند و بگوید که یکی از آن ده نفری است که در تمام ایران به این بیماری عجیب مبتلایند. بیماریای که میخواست همه او را ببلعد؛ بیماری مرد سنگی! بیماریای که میکوشید ذره ذره تمام ماهیچهها و بافتها بدن را به استخوان تبدیل کند و آنقدر ادامه دهد که یک مجسمه سنگی بسازد از او. بیماری دهشتناکی که انگار تمام تلاشاش را میکرد تا میل به زندگی کردن را از او بدزدد اما گرچه بدناش را احاطه کرده بود، در به انجام رساندن هدفاش کاملا ناتوان مینمود.
محمدرضا حسینی کارشناس روزنامهنگاری و مفسر فوتبال در تمام لحظات عمرش تلاش کرد که یاد بگیرد و زندگی کند و هرگز دست از خوشحالی نکشد ولی در میانه تمام خوشحالیهایش فوتبال جایگاه ویژهای داشت و گرچه از هیچ بازی مهمی غافل نمیشد و به دقت آنها را آنالیز میکرد اما همه میدانستند که معشوق اصلی او، آبیهای پایتخت بودند و بس. حتی تیم ملی محبوباش هم آبی میپوشید؛ تیم ملی فرانسه، فاتحان آخرین جام جهانی برگزار شده اما حتی آنها هم جرئت نداشتند خودشان را بچسبانند به استقلال!
او بیستم آذر امسال در حالی چند هفته به تولد سی و یک سالگیاش مانده بود در یکی از بیمارستانهای تهران با خستگی از مبارزهای طولانی برای سنگ نشدن و عاشق زندگی ماندن، خوابید و دیگر چشمهایش را باز نکرد؛ در حالی که اتاق آبیاش انتظارش را میکشید تا او بار دیگر با شور و شوق از استقلال حرف بزند و با ذوق پیشبینی کند که این استقلال میتواند امسال کاپ قهرمانی را بالای سر ببرد.
او سیزدهم دی در حالی که بدون درد و بی آن که پاهای سنگشدهاش نگذارند او قدم از قدم بردارد چه رسد به دویدن و فوتبال بازی کردن در جهانی دیگر در حالی که به اسطوره آرژانتینی یادآوری میکند که منصور خان پورحیدری و ناصر خان حجازی را با دنیا تاخت نمیزند؛ پس از یک دل سیر فوتبال بازی کردن تولدش را جشن میگیرد و چشم انتظار آبیهای وطنی میماند تا مثل آبیهای فرانسه جام قهرمانی را در دست بگیرند تا هدیه تولدش خنده مستانه فرهاد مجیدی باشد که این بار در قامت مربی در شادی استقلالیها سهیم میشود.
گرچه شاید استقلال و استقلالیها که خیلیهایشان او را میشناسند و با او عکس یادگاری دارند، گمان کنند که بهترین و باسوادترین طرفدارشان را از دست دادهاند اما واقعیت این است که او ظاهرا فقط از اتاق آبی کوچکاش خسته شده بود و دلاش اتاق آبی بزرگتری میخواست، اتاقی به وسعت آسمان. او تا همیشه هست و میماند؛ آبیِ آبی، شبیه آسمانی آفتابی و زلال چند ساعت پس از باران.
256 251