آخرین و مهمترین اخبار سیاسی

نامه‌ای که رئیس یک ابرقدرت می‌خواست در صورت بازگشت به قدرت دوباره بخواند

اداکسو

گروه سیاسی خبرگزاری فارس: مرگ میخاییل گورباچف آخرین صدر هیئت‌رئیسه شوروی، واکنش‌هایی را از سوی چهره‌های سیاسی اروپا و آمریکا در پی داشت، که عمدتاً حاکی از تحسین وی به علت پایان دادن به جنگ سرد بود، اما این تحسین و تمجیدها از گورباچف نمی‌تواند بی‌ارتباط به اصلاحاتی که گورباچف در نظر داشت در شوروی اجرا کند، نیز باشد. گلاسنوست ـ فضای باز سیاسی و پروستاریکا ـ آزادسازی اقتصادی ـ دو سلسله اصلاحاتی بودند که با نام گورباچف گره خورده‌اند و در آن زمان نسبت چندانی با رویکرد 70 ساله حاکمان شوروی یا مرام کمونیستی نداشت و طبیعی بود که با استقبال بلوک غرب مواجه شود.

اما در ایران، نام گورباچف بیش از هر چیز یادآور نامه امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران است. این نامه در 13 دی 1367 از طرف هیئت اعزامی به صدارت آیت‌الله عبدالله جوادی آملی تحویل شخص گورباچف شد؛ نامه‌ای که وی سال‌ها بعد از فروپاشی شوروی درباره‌اش گفته بود که اگر به قدرت برگردد، حتما دوباره آن را مطالعه خواهد کرد.

به این بهانه متن نامه رهبر کبیر انقلاب اسلامی را به آخرین صدر هیئت‌رئیسه شوروی را ذیلا می خوانید:

جناب آقای گورباچف، صدر هیأت رئیسۀ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی

با امید خوشبختی و سعادت برای شما و ملت شوروی، از آنجا که پس از روی کار آمدن شما چنین احساس می‏‌شود که جنابعالی در تحلیل حوادث سیاسی جهان، خصوصاً در رابطه با مسائل شوروی، در دور جدیدی از بازنگری و تحول و برخورد قرار گرفته‏‌اید، و جسارت و گستاخی شما در برخورد با واقعیات جهان چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلی حاکم بر جهان گردد، لازم دیدم نکاتی را یادآور شوم. هر چند ممکن است حیطۀ تفکر و تصمیمات جدید شما تنها روشی برای حل معضلات حزبی و در کنار آن حل پاره‏ای از مشکلات مردم‌تان باشد، ولی به همین اندازه هم شهامت تجدید نظر در مورد مکتبی که سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهای آهنین زندانی نموده بود قابل ستایش است. و اگر به فراتر از این مقدار فکر می‏‌کنید، اولین مسئله‏‌ای که مطمئناً باعث موفقیت شما خواهد شد این است که در سیاست اسلاف خود دایر بر «خدا زدایی» و «دین زدایی» از جامعه، که تحقیقاً بزرگترین و بالاترین ضربه را بر پیکر مردم کشور شوروی وارد کرده است، تجدید نظر نمایید؛ و بدانید که برخورد واقعی با قضایای جهان جز از این طریق میسر نیست. البته ممکن است از شیوه‌‏های ناصحیح و عملکرد غلط قدرتمندان پیشین کمونیسم در زمینۀ اقتصاد، باغ سبز دنیای غرب رخ بنماید، ولی حقیقت جای دیگری است. شما اگر بخواهید در این مقطع تنها گره‏‌های کور اقتصادی سوسیالسیم و کمونیسم را با پناه بردن به کانون سرمایه‌‏داری غرب حل کنید، نه تنها دردی از جامعۀ خویش را دوا نکرده‏‌اید، که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند؛ چرا که امروز اگر مارکسیسم در روش‌های اقتصادی و اجتماعی به بن‏‌بست رسیده است، دنیای غرب هم در همین مسائل، البته به شکل دیگر، و نیز در مسائل دیگر گرفتار حادثه است.

جناب آقای گورباچف، باید به حقیقت رو آورد. مشکل اصلی کشور شما مسئلۀ مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست. همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن‌بست کشیده و یا خواهد کشید. مشکل اصلی شما مبارزۀ طولانی و بیهوده با خدا و مبدأ هستی و آفرینش است.

جناب آقای گورباچف، برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزه‏‌های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد؛ چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست؛ چرا که مکتبی است مادی، و با مادیت نمی‌‏توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت، که اساسی‌ترین درد جامعۀ بشری در غرب و شرق است، به در آورد.

حضرت آقای گورباچف، ممکن است شما اثباتاً در بعضی جهات به مارکسیسم پشت نکرده باشید و از این پس هم در مصاحبه‌‏ها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنید؛ ولی خود می‌‏دانید که ثبوتاً اینگونه نیست. رهبر چین اولین ضربه را به کمونیسم زد؛ و شما دومین و علی‌‏الظاهر آخرین ضربه را بر پیکر آن نواختید. امروز دیگر چیزی به نام کمونیسم در جهان نداریم. ولی از شما جداً می‏‌خواهم که در شکستن دیوارهای خیالات مارکسیسم، گرفتار زندان غرب و شیطان بزرگ نشوید. امیدوارم افتخار واقعی این مطلب را پیدا کنید که آخرین لایه‌‏های پوسیدۀ هفتاد سال کژی جهان کمونیسم را از چهرۀ تاریخ و کشور خود بزدایید. امروز دیگر دولت‌های همسو با شما که دلشان برای وطن و مردمشان می‌‏تپد هرگز حاضر نخواهند شد بیش از این منابع زیرزمینی و رو زمینی کشورشان را برای اثبات موفقیت کمونیسم، که صدای شکستن استخوان‌هایش هم به گوش فرزندانشان رسیده است، مصرف کنند.

آقای گورباچف وقتی از گلدسته‌‏های مساجد بعضی از جمهوری‌های شما پس از هفتاد سال بانگ «اللّه‏ اکبر» و شهادت به رسالت حضرت ختمی مرتبت ـ صلی‌اللّه‏ علیه و آله و سلم ـ به گوش رسید، تمامی طرفداران اسلام ناب محمدی (ص) را از شوق به گریه انداخت. لذا لازم دانستم این موضوع را به شما گوشزد کنم که بار دیگر به دو جهان‏بینی مادی و الهی بیندیشید. مادیون معیار شناخت در جهان‏بینی خویش را «حس» دانسته و چیزی را که محسوس نباشد از قلمرو علم بیرون می‌‏دانند؛ و هستی را همتای ماده دانسته و چیزی را که ماده ندارد موجود نمی‌‏دانند. قهراً جهان غیب، مانند وجود خداوند تعالی و وحی و نبوت و قیامت، را یکسره افسانه می‏‌دانند. در حالی که معیار شناخت در جهان‏بینی الهی اعم از «حس و عقل» می‏‌باشد، و چیزی که معقول باشد داخل در قلمرو علم می‌‏باشد گر چه محسوس نباشد. لذا هستی اعم از غیب و شهادت است، و چیزی که ماده ندارد، می‌‏تواند موجود باشد. و همان طور که موجود مادی به «مجرد» استناد دارد، شناخت حسی نیز به شناخت عقلی متکی است.

قرآن مجید اساس تفکر مادی را نقد می‏‌کند، و به آنان که بر این پندارند که خدا نیست و گرنه دیده می‏‌شد. لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّه‏َ جَهرَةً می‌‏فرماید:لاَتُدرِ کُهُ الأبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأبْصارَ وَ هو اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ.

از قرآن عزیز و کریم و استدلالات آن در موارد وحی و نبوت و قیامت بگذریم، که از نظر شما اول بحث است، اصولاً میل نداشتم شما را در پیچ و تاب مسائل فلاسفه، بخصوص فلاسفۀ اسلامی، بیندازم. فقط به یکی ـ دو مثال ساده و فطری و وجدانی که سیاسیون هم می‌‏توانند از آن بهره‏‌ای ببرند بسنده می‏‌کنم. این از بدیهیات است که ماده و جسم هر چه باشد از خود بی‌خبر است. یک مجسمۀ سنگی یا مجسمۀ مادی انسان هر طرف آن از طرف دیگرش محجوب است. در صورتی که به عیان می‌‏بینیم که انسان و حیوان از همۀ اطراف خود آگاه است. می‏‌داند کجاست؛ در محیطش چه می‌‏گذرد؛ در جهان چه غوغایی است. پس، در حیوان و انسان چیز دیگری است که فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمی‌‏میرد و باقی است. انسان در فطرت خود هر کمالی را به طور مطلق می‏‌خواهد. و شما خوب می‌دانید که انسان می‌‏خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتی که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد.

انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم، گرچه خود ندانیم. انسان می‌‏خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانی در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگی ابدی در نهاد هر انسانی نشانۀ وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است. اگر جنابعالی میل داشته باشید در این زمینه‌‏ها تحقیق کنید، می‌‏توانید دستور دهید که صاحبان اینگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفۀ غرب در این زمینه، به نوشته‏‌های فارابی و بوعلی سینا ـ رحمة اللّه‏ علیهما ـ در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختی بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانی کلی و نیز قوانین کلی که هر گونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتاب‌های سهروردی ـ رحمة اللّه‏ علیه ـ در حکمت اشراق مراجعه نموده، و برای جنابعالی شرح کنند که جسم و هر موجود مادی دیگر به نور صِرف که منزه از حس می‏‌باشد نیازمند است؛ و ادراک شهودیِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیدۀ حسی است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیۀ صدرالمتألهین ـ رضوان اللّه‏ تعالی علیه و حشره اللّه‏ مع النبیین والصالحین ـ مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده، و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.

دیگر شما را خسته نمی‏‌کنم و از کتب عرفا و بخصوص محی الدین ابن عربی نام نمی‌‏برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریک‌تر ز موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.

جناب آقای گورباچف، اکنون بعد از ذکر این مسائل و مقدمات، از شما می‌‏خواهم دربارۀ اسلام به صورت جدی تحقیق و تفحص کنید. و این نه به خاطر نیاز اسلام و مسلمین به شما، که به جهت ارزش‌های والا و جهان شمول اسلام است که می‏‌تواند وسیلۀ راحتی و نجات همۀ ملت‌ها باشد و گره مشکلات اساسی بشریت را باز نماید. نگرش جدی به اسلام ممکن است شما را برای همیشه از مسئله افغانستان و مسائلی از این قبیل در جهان نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان کشور خود دانسته و همیشه خود را در سرنوشت آنان شریک می‌‏دانیم. با آزادی نسبی مراسم مذهبی در بعضی از جمهوری‌های شوروی، نشان دادید که دیگر اینگونه فکر نمی‏‌کنید که مذهب مخدر جامعه است. راستی مذهبی که ایران را در مقابل ابرقدرت‌ها چون کوه استوار کرده است مخدر جامعه است؟ آیا مذهبی که طالب اجرای عدالت در جهان و خواهان آزادی انسان از قیود مادی و معنوی است مخدر جامعه است؟ آری، مذهبی که وسیله شود تا سرمایه‌‏های مادی و معنوی کشورهای اسلامی و غیر اسلامی، در اختیار ابرقدرت‌ها و قدرت‌ها قرار گیرد و بر سر مردم فریاد کشد که دین از سیاست جدا است مخدر جامعه است. ولی این دیگر مذهب واقعی نیست؛ بلکه مذهبی است که مردم ما آن را «مذهب امریکایی» می‏‌نامند.

در خاتمه صریحاً اعلام می‏‌کنم که جمهوری اسلامی ایران به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین پایگاه جهان اسلام به راحتی می‌‏تواند خلأ اعتقادی نظام شما را پر نماید. و در هر صورت، کشور ما همچون گذشته به حسن همجواری و روابط متقابل معتقد است و آن را محترم می‏‌شمارد.

والسلام علی من اتبع الهدی.

انتهای پیام/

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا