آیا رشته روابط بین الملل به صلح و ثبات جهانی کمک کرده است؟
در یک غروب دوران کرونایی به اتفاق یکی از دوستان قدیمی و پزشکم برای صرف چای به یکی از کافه های تهران رفتیم تا بعد از چندین سال دیداری تازه کنیم.
پرسشی که ایشان مطرح کردند جرقه ای در ذهنم ایجاد کرد که موضوع این مقاله کوتاه است و بنابراین این نوشته را به ایشان تقدیم می کنم. پرسش اصلی ایشان این بود که واقعا مزایا و منافع رشته شما (روابط بین الملل) چیست، به چه دردی برای جامعه می خورد، تا چه اندازه این شغل دانشگاهی برای کشور و جهان کارآمد و مفید بوده و مهمتر اینکه این نویسنده بعد از این همه سال پژوهش، نویسندگی و تدریس در حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل و شرکت گسترده در کنفرانس های های بین المللی، از نتایج عملکرد خود، به ویژه به لحاظ در آمد زایی و تولید ثروت راضی هست؟
بنظرم پرسش دوست پزشکم کاملا مشروع و به واقع برگرفته از یک پرسش کلان تر در جامعه کنونی ما است که یک شغل تاثیرگذارو کارآمد حتما باید نتایج «ملموس» و «تاثیرگذار» برای جامعه و شخص مورد نظر داشته و مهمتر اینکه منجر به تولید ثروت شخصی شود. به واقع، تجارت های در آمد زا همچون در حوزه رمز ارزها، خرید و فروش دلار و یورو، کارهای خدماتی، تجارت در حوزه خودرو، آپارتمان، زمین و غیره در کشورمان بتدریج و متاسفانه جایگزین حوزه های کارآفرینی و تولید می شوند که عیار واقعی قدرت و تولید ثروت برای یک ملت و کشور به حساب می آیند. تردیدی نیست که در این میان شغل پزشکی (یا مهندسی، وکالت و …) بسیار محترم، سرآمد و مفید برای یک جامعه است. یک پزشک نزدیک به دو دهه (تحصیل عمومی و تخصص) درس می خواند، تجربه می کند و در نهایت حاصل زحمات خود را از لحاظ تاثیرگذاری و کارآمدی برای سلامت جامعه تضمین شده و ملموس می بیند. مریض شفا یافته و در هر شرایطی قدردان و سپاسگزار است، پزشک هم در کنار خدمت به جامعه، به تولید ثروت، درآمدزایی عالی و زندگی بهتر می رسد: این یعنی یک معادله برد-برد و مشروع برای هر دو طرف.
اما آیا این الگوسازی را می توان در مورد یک اندیشمند حوزه روابط بین الملل به لحاظ کارآمدی شغلی و دستیابی به نتایج ملموس بالا تصویرسازی کرد؟ پاسخ به این پرسش نیاز به کمی کنکاش و تاریخ شناسی در مورد این رشته دارد. وظیفه ذاتی رشته روابط بین الملل (به عنوان یک علم «میان رشته ای» که از تمام علوم دیگر همچون اقتصاد، روانشناسی، پزشکی و سلامت، فلسفه، ادبیات، تاریخ، جغرافیا، جامعه شناسی، ورزش و … بهره می گیرد) تقویت صلح و جلوگیری از جنگ از طریق گسترش تعاملات سیاسی، اقتصادی و اجتمایی-فرهنگی بین ملت ها و دولت ها است. هر چند زمینه های اصلی شکل گیری این رشته با کمک فلاسفه شرق و اروپایی از قرن ها پیش شکل گرفته بود، اما نقطه عطف تحول و توسعه این رشته به بعد از جنگ جهانی دوم بر می گردد که موج مهاجرت های دانشمندان و اندیشمندان این رشته به دانشگاههای آمریکایی آغاز شد. در آن زمان، آمریکا یک کشور امن، با ثروت گسترده و مکانی برای زندگی بهتر بود. اروپا در نتیجه جنگ مخرب جهانی به ویرانه ای تبدیل شد و دولت های اروپایی حفظ برتری غرب در معادله قدرت جهانی را در تقویت روابط خود با آمریکا می دیدند.
همزمان، آمریکا به عنوان هژمون جدید نظام بین الملل نیاز داشت تا با گسترش تعاملات منطقه ای و جهانی و شناخت فرهنگ ها و هویت های مختلف، فهم خود را از سیاست جهانی افزایش دهد و از این طریق به تولید قدرت و تقویت هژمونی خود بپردازد. از این نگاه، تفکر غالب در غرب این است که رشته روابط بین الملل در ماموریت خود یعنی حفظ صلح و ثبات جهانی تا حد زیادی موفق بوده است. به عنوان نمونه، از بروز یک جنگ جهانی دیگر جلوگیری کرده، هنوز بمب اتمی سومی در دنیا منفجر نشده، رژیم های کنترل تسلیحات و خلع سلاح گسترش یافته، سازمان ملل و نهادهای تابعه آن فعالند، فرهنگ حقوق بشر و زنان تقویت شده و مسائل دیگر.
اما در کنار این به اصطلاح موفقیت های ویترینی، غربی ها و در راس آن آمریکا با ورود به جنگ های منطقه ای، به ویژه در غرب آسیا و دخالت در امور سایر کشورها در تمامی حوزه های سیاسی، اقتصادی و اجتمایی به منظور حفظ هژمونی معادله غرب در سیاست جهانی، بر شکاف ها و جنگ های منطقه ای دامن زده که نتیجه آن گسترش افراط گرایی، خشونت و نفرت و توزیع نابرابر ثروت و شکاف های اقتصادی و طبقاتی بین ملت ها در فرهنگ جهانی کنونی می باشد. به واقع، ایدئولوژی لیبرال-دمکراسی یعنی موتور محرکه «جهانی شدن» (یکدست شدگی) اقتصاد و سیاست جهانی در مدل غربی به دلیل نگاه ابزاری غربی ها، نه تنها به توسعه و ثبات پایدار جهانی کمک نکرده، بلکه بر شدت فقر و انباشت سرمایه ثروتمندان افزوده، به گونه ای که این نحله فکری اکنون به ضد خود تبدیل شده است و همه صحبت از عصر «فراجهانی شدن» یا «جهانی زدایی» می کنند که به واقع یک نوع نگاه انتقادی شدید به آثار منفی جهانی شدن در ایجاد ضدیت بین ملت ها و دولت ها است.
ادوارد سعید فعال سیاسی و اندیشمند فلسطینی-آمریکایی پسااستعمارگرایی معتقد است غربی ها با ابزارهای تکنولوژی، زبان و اقتصاد پیشرفته به گونه ای این تصور و ذهنیت غلط را در شرقی ها انباشت کرده اند که غرب قدرت برتر در حوزه تولید فکر و اندیشه برای هدایت سیاست و اقتصاد جهانی بوده و خواهد بود. آمریکا در دهه 1980 میلادی با ابتکار نظامی «جنگ ستارگان» و هدایت شوروی به سمت مقابله با آن، همراه با تحریم ها و فشارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی (جنگ نرم) موجب فروپاشی شوروی در سال های 1990-1991 شد. اما همین مدل فروپاشی دولت ها از سوی آمریکا با اجرای سیاست «فشارحداکثری» ترامپ در مورد ایران کارساز نبود که خود به نوعی بر گرفته از مدل فروپاشی شوروی از درون بود. دلیل اصلی این امر همزمان مقاومت سخت ایران برای حفظ بقای کشور و تضعیف جایگاه آمریکا در سیاست جهانی می باشد.
برای سال های طولانی اندیشکده های غربی حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل مرکز تولید فکر و اندیشه برای سیاست جهانی و نقطه اتصال حوزه روشنفکری و سیاستگذاری بوده و زمینه هایی همچون تولید تئوری، تاریخ سازی، سناریونویسی، آینده پژوهی، تشخیص روندها و غیره را، همگی با هدف و صرفا برای تامین منافع کشورهایشان ساماندهی می کرده اند. در یک ارزیابی کلی این اندیشکده ها با کمک متخصصین و اندیشمندان خود در حفظ منافع ملی کشورهایشان یک موفقیت نسبی داشته اند. مثلا همچنان افکار عمومی جهان را با رویکردها و پیش بینی روندها در کنترل دارند، رژیم تحریم های بین المللی را علیه کشورهای ناراضی از وضع موجود پیشنهاد می دهند و از ابزار شورای امنیت و حق وتو برای تحت فشار قرار دادن کشورها در جهت همگون سازی با خود استفاده می کنند.
یک مثال آشکار همین تقابل غرب با ایران در مورد برنامه هسته ای مشروع و توصیه به تداوم تحریم های ظالمانه برای مهار قدرت منطقه ای کشورمان است. اما همین اندیشمندان نتوانستند بعد از قریب به 70 سال مسئله صلح اعراب و اسرائیل را حل کنند. یا اکنون این اندیشکده ها صلح و ثبات پایدار در منطقه را منوط به تقویت روابط ایران و آمریکا می بینند، غافل از اینکه چنین سناریو نویسی موجب نگرانی و حتی سرخوردگی سایر کشورهای عربی خلیج فارس، چین و روسیه و ترکیه می شود. از این نگاه منتقدانه، اندیشمندان غربی به پیچیدگی صلح و ثبات جهانی، یعنی درست برخلاف وظیفه ذاتی خود کمک کرده اند.
با این وضعیت، همچنان نمی توان منکر شد که اندیشمندان علوم انسانی همچنان ستون های اصلی شکل دهنده و متعادل کننده «تراز» قدرت، سیاست، اقتصاد، امنیت و فرهنگ جوامع بشری هستند. در این میان، وظیفه اصلی یک اندیشمند حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل در ایران آگاهی دادن به افکار عمومی داخلی و جهانی برای فهم بهتر روندهای اقتصادی، سیاسی و اجتمایی حاکم در کشور و همچنین در سطح جهانی است. اندیشمندان واقعی و غیرابزاری با تشخیص مصلحت و واقعیت های موجود و انتخاب بهترین گفتمان ها، تعقل و تشخیص روندهای جاری، در پی ارائه چشم انداز و دریچه ای نو برای پیشرفت جامعه خود هستند. آنها در پی ارائه راه حل های کارآمد، تاثیر گذار و ملموس برای حل مشکلات جاری برای تولید امنیت و ثروت در کشورمان می باشند. به واقع، وقتی دانش ارزشمند می شود که از آن برای ایجاد تاثیر مثبت، ارائه راه کارهای حل المسائلی، نو آوری و خلاقیت و نگاه انتقادی به رویکردهای ناصحیح موجود استفاده شود.
تصور کنید یک تصمیم نادرست در حوزه سیاستگذاری خارجی کشورمان می تواند انرژی ذخیره شده یک ملت را که سال ها برای آن زحمت کشیده شده بر باد دهد. به عنوان نمونه، عدم تصمیم سریع در سرکوب داعش در عراق و سوریه می توانست بقای کشور تاریخی ایران را به خطر اندازد و ارزش ژئواستراتژیک کشورمان را در نزد قدرت های جهانی به چالش بکشد. هم اکنون یک سیاست اشتباه در مواجهه با طالبان در افغانستان می تواند امنیت مرزهای شرقی کشورمان را به خطر اندازد. عدم تقویت قدرت بازدارندگی ایران مطمئنا موجب حمله نظامی آمریکا و رژیم اسرائیل و نابودی تاسیسات اتمی ایران می شد. تداوم برنامه صلح آمیز هسته ای ایران به عیار قدرت ملی و جایگاه بین المللی کشورمان می افزاید و نمونه های دیگر. به همین اندازه، وظیفه اندیشمندان حوزه اقتصادی و فرهنگی ارائه راه کارهای صحیح برای توسعه و رفاه و افزایش بینش و درک شهروندان از روندهای انتقال تمرکز قدرت و ثروت در کشور و جهان در سال های آتی است.
نتیجه اینکه رشته روابط بین الملل در ماموریت ذاتی خود یعنی «برقراری صلح و پرهیز از جنگ» دارای موفقیت و شکست های نسبی به ترتیب در نگاه های غربی و شرقی بوده است. اما حقیقت آن است که اندیشمندان در این روند نقش اساسی داشته و خواهند داشت. در این میان، یک اصل مسلم وجود دارد و آن اینکه اندیشمندان جوامع شرقی (ایران) با توجه به ویژگی های تاریخی، ملی و تمدنی خود به ارائه راه حل های «فرامتنی» مستثنی از تئوری های غربی در جهت رفع معضلات جاری جوامع خود اقدام کنند.
البته بنظرم در نهایت این توضیحات سنگین تئوریک، روشنفکرانه و بعضا انتقادی دوست پزشکم را قانع نکرد که انتخاب رشته روابط بین الملل نتایج ملموس و تاثیرگذار برای جامعه و زندگی شخصی ام به همراه داشته است. توصیه ایشان این بود (ضمن ادای احترام) تا دیر نشده به یک کار دیگر و درآمدزا هم فکر کنم. اما این نویسنده همچنان معتقد است که هدف یک اندیشمند روابط بین الملل کوشش برای رسیدن به منافع شخصی به هر بهایی نیست. منطق اندیشمند حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل منطق کلان و استراتژیک تامین منافع ملی است. این وظیفه ذاتی دولت در ایران است که جایگاه اندیشمندان این حوزه را تقویت کند و از تفکر فعال و خلاق آنها در مسیر سیاستگذاری صحیح استفاده کند.
* استاد روابط بین الملل